داستان صوتی آرش کمانگیر
خلاصه داستان:
برف میبارد؛
برف میبارد به روی خار و خاراسنگ.
کوهها خاموش،
درهها دلتنگ،
راهها چشم انتظار کاروانی با صدای زنگ …
بر نمیشد گر ز بام کلبهها دودی،
یا که سوسوی چراغی گر پیامیمان نمیآورد،
ردِّ پاها گر نمیافتاد روی جادهها لغزان،
ما چه میکردیم در کولاکِ دل آشفتهی دم سرد؟
از زبان سیاوش کسرایی
دیدگاه خود را ثبت کنید
تمایل دارید در گفتگوها شرکت کنید؟در گفتگو ها شرکت کنید.